نمایش عروسکی " مهمان های ناخوانده مادربزرگ "
داستانی فولکلور و ایرانی تهیه شده در کتابخانه عمومی شهدا
لینک دیدن ویدیو از آپارات : https://aparat.com/v/GHjXT
قصه مهمانهای ناخوانده مادربزرگ
پیرزن مهربانی بود که در کلبه ای کوچک زندگی می کرد و کسی را نداشت. یک شب هوا سرد شد و باران شروع به باریدن کرد. پیرزن خواست بخوابد که کسی در خانه اش را زد.
پیرزن گفت: کیه کیه در میزنه؟ صدائی گفت: سگ هستم. هوا سرد است جائی را ندارم، بگذار امشب پیش تو بمانم. پیرزن در را باز کرد و دلش سوخت و گفت: بیا تو.
پیرزن خواست بخوابد که دوباره در به صدا درآمد. او در را باز کرد و دید قوقولی خان با خانم مرغه دم درایستادند. قوقولی خان گفت: هوا سرد است. ما جائی را نداریم، بگذار امشب خانه تو بمانیم، صبح زود می رویم. پیرزن گفت: خیلی خوب، بیاید تو.
بعد از آن آقا الاغه وآقا گاوه هم آمدند و پیرزن آنها را هم راه داد.
مهمانهای ناخوانده صبح پیرزن بیدار شد و صبحانه اش را خورد. بعد به حیوانات گفت: حالا دیگه وقت خداحافظی است.
خروس گفت: من که قوقولی قوقول می کنم برات، همه رو بیدار می کنم برات بزارم برم؟
مرغ گفت: من که غد غد می کنم برات، تخم بزرگ میکنم برات، بزارم برم؟ پیرزن گفت: شماها بمانید.
سگ گفت: من که واق واق می کنم برات، دزدا رو چلاق می کنم برات، بزارم برم؟ پیرزن گفت: تو هم بمان.
گاو گفت: من که ماع ماع می کنم برات، شیر خوشمزه می دهم برات، بزارم برم؟ا
لاغ گفت: من که عر عر می کنم برات، بارهاتو می برم برات بزارم برم؟
پیرزن گفت: شماها هم بمانید. بعد باهم خانه ای ساختند و کنار پیرزن زندگی کردند.