کتابخانه شهدا گرمه

نمایشنامه عروسکی مهمان های ناخوانده مادربزرگ

چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۰۸ ق.ظ

نمایش عروسکی " مهمان های ناخوانده مادربزرگ "

داستانی فولکلور و ایرانی تهیه شده در کتابخانه عمومی شهدا

 

 

  لینک دیدن ویدیو از آپارات :      https://aparat.com/v/GHjXT

 

 

قصه مهمانهای ناخوانده مادربزرگ

 

پیرزن مهربانی بود که در کلبه ای کوچک زندگی می کرد و کسی را نداشت. یک شب هوا سرد شد و باران شروع به باریدن کرد. پیرزن خواست بخوابد که کسی در خانه اش را زد.

پیرزن گفت: کیه کیه در میزنه؟ صدائی گفت: سگ هستم. هوا سرد است جائی را ندارم، بگذار امشب پیش تو بمانم. پیرزن در را باز کرد و دلش سوخت و گفت: بیا تو.

 

پیرزن خواست بخوابد که دوباره در به صدا درآمد. او در را باز کرد و دید قوقولی خان با خانم مرغه دم درایستادند. قوقولی خان گفت: هوا سرد است. ما جائی را نداریم، بگذار امشب خانه تو بمانیم، صبح زود می رویم. پیرزن گفت: خیلی خوب، بیاید تو.

بعد از آن آقا الاغه وآقا گاوه هم آمدند و پیرزن آنها را هم راه داد.

مهمانهای ناخوانده صبح پیرزن بیدار شد و صبحانه اش را خورد. بعد به حیوانات گفت: حالا دیگه وقت خداحافظی است.

خروس گفت: من که قوقولی قوقول می کنم برات، همه رو بیدار می کنم برات بزارم برم؟

مرغ گفت: من که غد غد می کنم برات، تخم بزرگ میکنم برات، بزارم برم؟ پیرزن گفت: شماها بمانید.

سگ گفت: من که واق واق می کنم برات، دزدا رو چلاق می کنم برات، بزارم برم؟ پیرزن گفت: تو هم بمان.

گاو گفت: من که ماع ماع می کنم برات، شیر خوشمزه می دهم برات، بزارم برم؟ا

لاغ گفت: من که عر عر می کنم برات، بارهاتو می برم برات بزارم برم؟

پیرزن گفت: شماها هم بمانید. بعد باهم خانه ای ساختند و کنار پیرزن زندگی کردند.

  • habib royani

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی