کتابخانه شهدا گرمه

قصه مهمانهای ناخوانده

 

برای دیدن ویدیوی این قصه زیبا و فولکلور در آپارات      اینجا    را کلیک کنید.

 

پیرزن مهربانی بود که در کلبه ای کوچک زندگی می کرد و کسی را نداشت. یک شب هوا سرد شد و باران شروع به باریدن کرد. پیرزن خواست بخوابد که کسی در خانه اش را زد.

پیرزن گفت: کیه کیه در میزنه؟ صدائی گفت: سگ هستم. هوا سرد است جائی را ندارم، بگذار امشب پیش تو بمانم. پیرزن در را باز کرد و دلش سوخت و گفت: بیا تو.

پیرزن خواست بخوابد که دوباره در به صدا درآمد. او در را باز کرد و دید قوقولی خان با خانم مرغه دم درایستادند. قوقولی خان گفت: هوا سرد است. ما جائی را نداریم، بگذار امشب خانه تو بمانیم، صبح زود می رویم. پیرزن گفت: خیلی خوب، بیاید تو.

بعد از آن آقا الاغه وآقا گاوه هم آمدند و پیرزن آنها را هم راه داد.

مهمانهای ناخوانده صبح پیرزن بیدار شد و صبحانه اش را خورد. بعد به حیوانات گفت: حالا دیگه وقت خداحافظی است.

خروس گفت: من که قوقولی قوقول می کنم برات، همه رو بیدار می کنم برات بزارم برم؟

مرغ گفت: من که غد غد می کنم برات، تخم بزرگ میکنم برات، بزارم برم؟ پیرزن گفت: شماها بمانید.

سگ گفت: من که واق واق می کنم برات، دزدا رو چلاق می کنم برات، بزارم برم؟ پیرزن گفت: تو هم بمان.

گاو گفت: من که ماع ماع می کنم برات، شیر خوشمزه می دهم برات، بزارم برم؟ا

لاغ گفت: من که عر عر می کنم برات، بارهاتو می برم برات بزارم برم؟

پیرزن گفت: شماها هم بمانید. بعد باهم خانه ای ساختند و کنار پیرزن زندگی کردند.

 

 

 

 

 

 

منبع: کودک و نوجوان

 

 

نقد قصه مهمانهای ناخوانده

 

ویدیو قصه مهمانهای ناخوانده

 

خرید کتاب مهمان های ناخوانده

 

خرید کتاب پارچه ای قصه مهمان های ناخوانده

 

اجرای نمایش قصه مهمان های ناخوانده توسط بچه های مهدکودک
 

  • habib royani

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی